مرگ سرچشمهِ اصلی اضطراب است.
انسان موجودی است که میداند متناهی و فانیست و رویارویی با این واقعیت برایش اضطرابآور است.
انسان در رویارویی با مرگ دو راه پیشِرو دارد:
یکی آنکه تلاش کند آگاهی از آن را سرکوب کند و از آن فرار کند، که این راه میتواند منجر به نابهنجاریِ روانی و زندگانیِ غیراصیل شود.
راه دیگر رویاروییِ صادقانه با مرگ و پذیرشِ آن و بهجانخریدنِ اضطرابِ عادی ناشی از این مواجهه است. این راه انسان را از نابهنجاریِ روانی دور میکند و امکانِ زندگانیِ اصیل را فراهم میکند.
این به خودِ فرد بستگی دارد که چگونه با واقعیتِ میراییاش روبهرو شود.
اروینیالوم – رواندرمانی اگزیستانسیال
نه، اگر این طور بود خیلی وحشتناک می شد. اگر مرگ برای ما استراحت نباشد، پس چه چیز زندگیِ ناقصِ ما را که چنین انباشته از فرسودگی است، باز خواهد خرید ؟!
گذشته از همه ی این ها، هیچ کس نمی داند مرگ چیست. چه کسی توانسته مرگ را به راستی ببیند ؟ هیچ کس، جز کسانی که مرده اند !
هیچ زنده ای نمی داند که مرگ چیست، زنده ها فقط می توانند حدس بزنند و بهترین حدس، هنوز هم یک حدس است. شاید مرگ نوعی استراحت باشد، اما با تعقل هم نمی توان این را فهمید. تنها راه برای اینکه بدانی مرگ چیست، این است که بمیری !!
مرگ ممکن است هر چیزی باشد .
پاييز از چشمان من شروع شد
از برگ ريزان دلم
از نارنجیِ سكوتم
كه مشت مشت دلتنگی به آسمان می پاشيد
پاييز
نگاه خشكيده ی من بود
بر تنِ خسته ی كوچه
و عشق نافرجامی
كه داشت كم كم غروب می كرد
پاییز از اشک های من شروع شد
از قهوه ای تلخ
از نبودن تو در این هوا
از تنی که بی آغوشِ مهربانانه ات
می لرزید از سرمای غصه هایی که سکوت شده بود
پاییز از بی حس شدن من شروع شد
درباره این سایت